خیلی دوست دارم از این وبلاگ بنویسم ولی باشه سر فرصت مقتضی چون این مساله برای خودش یک پست میخواد و من الان حوصله اش رو ندارم . واسه همین فقط به آخر سال بسنده میکنم چون قراره فردا برم ایالات متحده ی محل تولدم واسه همین اینم احتمالا آخرین پست سال ۸۶ خواهد بود .
چقدر آخرین .... از شما چه پنهان سر جمع از برایند امسال راضی نیستم . بجز این آخرش که یکدفعه به شیرینی شهد و عسل شد بقیه اش جز مشکل هیچی برای من نداشت . سال نکویی که از بهارش پیدا بود با یک تصادف در اردیبهشت ماه شروع شد که نتایجش دقیقا تا اواخر اسفند که پرونده ایراد جرح غیر عمد بنده در دادسرای قدس مفتوح بود ادامه داشت . توی یک مدت کوتاه نه تنها ماشینم از دست رفت بلکه میلیونها تومن هم بابت دیه پرداختم تا درس بزرگی بگیرم از اینکه توی زندگی تکیه ام به کسی نمیتونه باشه و خیلی از آدمها ادعا های دوستیشون حتی در حد یک مشت تعارف بی مزه هم نیست . خوشبختانه صدمه جسمی که دیدم انقدر نیست که قابل گفتن باشه ولی یادگاریش کمردردیه که هر وقت بیشتر از ۲ ساعت پشت فرمان میشینم دچارش میشم ... حتما توی همینم حکمتی هست .
یک شکست بزرگ هم بعد از اون آمد .................( نوشتم و پاک کردم چرا که درد دل من مربوط به خودمه و نمیشه بازش کرد . گوش شنوایی هم هست که براش زمزمه کنم و درک کنه چی میگم )
از همه سخت تر فهمیدن این مساله که نگاه آدمها به اطرافشون با عقایدی که بیان میکنن بشدت متفاوته . با اینحال اولش خندیدم . بعدش عصبانی شدم . بعدش متنفر شدم . آخرش هم این اختلاف فاز بین درون و بیرون رو پذیرفتم و بجای قضاوت کردن از دیدگاه اشخاص که هم خودمو محکوم میکرد هم خود شخص رو بشدت بیشتر محکوم میکرد باز هم به خودم برگشتم و تصمیم گرفتم همون چیزی باشم که بودم .
تک خال امسال هم مشکلات کاری بود که در بهمن و اسفند بروز کرد . از یک طرف سازمان انتظاراتی داشت و از طرف دیگه بیرون از سازمان هم فکرم به کارفرمای شخصی درگیر بود . نهایتش در آمد زایی مطلوبی بود اما به قیمت درگیری شدید من توی سازمان با رئیسی که فکر میکرد من دودرش میکنم در حالی که اینطور نبود . . . شانس من عید بود که این فرصت رو میده تا یک مدت از محیط سازمان دور باشم و اوضای بهم ریخته یک کم آرومتر بشه .
اما همه اینا یک طرف ......خورشیدی بود که توی این زمستان از دل من طلوع کرد . میدونستم که دلم داره آتیش میگیره ولی وقتی که سوخت تازه فهمیدم که در چشمهای تو نگاهی هست که آتیش میزنه و میسوزونه . سالهاست در انتظار تابش یک شعاع این خورشید بودم و حالا گاهی خودمو پاک گم میکنم . دوست داشتن کلمه کوچکی نیست . گفتن دوستت دارم و شنیدن اون هم اتفاق کوچکی نیست . برای همینه که حساب این چند وقتی که کلام شیرین عشق در گوشم پیچیده رو از بقیه اوقات زندگیم جدا میکنم .
براتون سالی پر از سلامتی آرزو میکنم که از همه چیز در دنیا ارزشمند تره و دلی پر امید که بدون اون زندگی کردن فایده نداره و بازوانی توانا برای ساختن اون چیزی که دوست دارین ... و براتون عشق آرزو میکنم تا رنگ زندگی رو ببینید
منوچهر سابق !
۲۸ /۱۲/۸۶




